مانیمانی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

❤ مانی...تنها بهانه زیستن ❤

نامه ای از طرف خدا...

      امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام" ، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی....
29 شهريور 1390

صبا دیگر نمی وزد...

  شاید وقتی سالم و سلامت هستیم هیچ وقت یاد خدا نیوفتیم و به شکرانه این سلامتی ازش تشکر نکنیم. شاید قدر سلامتی خودمون و اطرافیانمون رو ندونیم . به محض اینکه یکی از عزیزانمون و یا خودمون مریض احوال میشیم تازه دستمون رو به طرف خدا می بریم و ازش شفاء میخوائیم . شاید منم قبل از اینکه مادر بشم اینطوری بودم ولی الان فقط روزی هزاران بار خدا رو شکر میکنم به خدا سلامتی مانی . هر چند باز هم کم و ناچیزه در مقابل این همه بزرگی و رحمت خداوند. الان که مانی فقط دچار یه سرما خوردگی ساده شده من طاقت سرفه کردنش رو ندارم ، خودمو میذارم جای مادرهایی که عزیزشون جلوی چشمشون پرپر میشه. امتحان سختیه .آرزو میکنم هیچ وقت خدا هیچ مادری رو با مریضی یا...
26 شهريور 1390

الهی دردت به جونم عزیزززززززززززززززززم

  الهی بمیرم مانی چند روزه که سرما خورده حالش اصلا خوب نیست . آخه اونقدر جیگرم آروم و آقاست که عادت به گریه کردنش ندارم. این چند روز همش بی تاب و کلافه ست . وقتی گریه میکنه و نمیدونم کجاش درد میکنه دلم ریش میشه ، همش تو بغلم می گیرم فشارش میدم تا آروم بشه دوست دارم هزار دفعه من مریض بشم ولی مانی همیشه بخنده و شیطونی بکنه. دیروزم خونه مامان اینا بودیم  خیلی بی تابی کردی مامانی و خاله سمیه و سپیده شب بیدار بودن تا مراقب تو باشن . الهی دردت به جونم ایشااله زودتر خوب بشی برای مامان بخندی عزیزم  ...
26 شهريور 1390

تولد تولد

  امروز تولد بابایی ( بابای نیما ) هست. آرزو میکنیم همیشه سالم باشه و تولد 120سالگیشو جشن بگیریم 3روز دیگه هم تولد عمه نسیم هست که تو همین پست به عمه جون هم تبریک میگیم. تا بعد کادو شو تقدیم کنیم. تولدتون مبارک     ...
25 شهريور 1390

تعطیلات آخر هفته با مانی

    اونقدر خوابم میاد که نگووووووووووو آخه مانی جوجو از ساعت 2 نصفه شب  تا همین الان که خوابش برد  بیدار بود و همش نق میزد . نمیدونم چرا آخه اصلا سابقه نداشت . فکر کنم دیروز و پری شب که رفتیم عروسی چشم خوردی آخه ماشااله اونقدر خوش اخلاق و خوش خنده بودی  که تو بغل همه میرفتی و کلی براشون ذوق میکردی. کلی هم تیپ زده بودی و جیگر شده بودی هر کی میدید می گفت وااااااااااای نیما کوچیک شده اصلا هیچ کس نگفت شبیه منی خیلی حسودیم شد. راستی کلی هم کادو گرفتی از خاله مهری، مهناز خانوم و ریحانه خانوم که فکر کنم حدود 150 هزار تومنی شد دستشون درد نکه کلی خجالتمون دادن. از پری شب تا حالا فکر کنم نیم کیلو اسفند دود ...
18 شهريور 1390

مامانی و بابایی یه دنیا ممنون...

    خدا رو شکر میکنم که مادر شوهر و پدر شوهر مهربونی دارم. البته توی این 10 سال تا همین الان که این جمله رو نوشتم هیچوقت از این واژه استفاده نکرده بودم چون واقعا  اونا مثل مامان و بابای خودم هستن و همیشه مثل اونا دوسشون داشتم . همیشه پشتیبان و حامی من بودن و هیچ وقت احساس تنهایی نکردم. الانم با اینکه به هر حال خودشون احتیاج به استراحت دارن ولی هر روز مانی رو پیش خودشون نگه میدارن تا من از اداره برگردم خونه. واقعا خیالم راحته و حداقل اینطوری دیگه توی اداره نگران نیستم چون میدونم مثل خودم ازش مراقبت میکنن و شاید هم بهتر از من .  البته اینم بگم که مانی فسقلی خیلی بهشون وابسته شده و این علاقه و وابستگی دو طرفه ست ...
14 شهريور 1390